حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 10 روز سن داره

حلما همه زندگیمون

تقدیم به بابایی

1393/9/10 20:16
نویسنده : مامانی
119 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممممممممممم

سلام عمر مامان عشق مامان اومدم امروز برای بابایی بنویسم خیلی لازم بود که ازش تشکر کنیم هر دومون.

اشکان عزیزم،بزرگ خونمون تاج سرمون مرسی بابت همه کارایی که برامون میکنی.ممنونیم بابت تک تک زحماتی که برامون میکشی از عشق و مهر و محبتت بگیررررررررررررررر تا به کارای خونه رسیدن و خرید کردن و رسیدن بهمون.از کار کردنت تو بیرون از خونه و خستگیات که برای ما نمیاریشون و با روی باز میایی خونه.

مامانی باید بهت بگم که مامان نشد چیزی رو هوس کنه و بابایی فورا براش نخره چه اون موقع که باردار نبودم چه الان که هستم و شما مهمون شکم مامانی هستی.نمیدونی چقدر بی صبرانه منتظر اومدن شماست بابایی روزی نیست که باهات حرف نزنه و بلند بهت سلام نکنه.همش میگه سال دیگه بابایی پیشمی سال دیگه تا از در میام تو برام دست و پا میزنی و میخوای که بغلت کنم.واقعا وقتی بزرگ شدی بایدددددددددددددد  دستای پر مهر بابایی رو ببوسی من فعلا بجای خودم و شما اینکارو میکنم تا شما تشریفتو بیاری مامانی.

اشکان عزیزممممممممممممم بازم ممنونم با اون که بارهای بار بهت گفتم بازم میگم تو بهترین بابای دنیا و بهترین همسر برای منی.ماشالله لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.

مرسیییییییییییییییییییییییییی

پسندها (1)

نظرات (4)

بابایی
16 آذر 93 18:00
سلام عزیزم ممنون از این لطفت این حرفا چیه من وظیفه ام رو انجام میدم شما عزیزای من هستید جونم رو فدای شما میکنم مواظب خوتون باشید. بابایی بی صبرانه منتظرت هستم تا زندگی من و مامانت دیگه کاملتر بشه.
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم
بابایی
26 آذر 93 16:05
یک روز، آخرای ساعت کاری بانک، پسر بچه ای با یک قبض در دست نزد تحویل دار بانک رفت و گفت: لطفا این قبضو پرداخت کن. تحویل دار گفت: پسر جان وقتش گذشته و سایت هارو بستیم، فردا صبح بیار انجام میدم. پسر بچه گفت میدونی من پسر کیم؟! بابام هم بیاد همینو میگی؟! تحویل دار گفت پسر هر کیم که باشی ساعت کاری بانک تموم شده و سایتو بستیم! پنج دقیقه بعد پسر بچه با یه مردی که لباسهای کهنه و چهره رنجیده داشت اومد. تحویل دار فهمید که باباشه. بلند شد و به قصد احترام تحویلش گرفت! قبض و پولشو گرفت و گفت چشم کار شمارو انجام میدم، ته قبضو مهر کرد و تحویل داد؛ پسر بچه گفت دیدی بابامو بیارم نمیتونی نه بهش بگی و بعدش خندید. پدر به پسرش گفت برو بیرون و منتظر بمون تا منم بیام، وقتی پسر بچه رفت باباش اومد و به تحویل دار گفت ممنون بابت اینکه جلوی بچه ام بزرگم کردی! تحویل دار گفت: این کارو به خاطر بچه ات انجام دادم! از دیدگاه بچه، پدر، بزرگ ترین فرد تو دنیاست که حلال تموم مشکلاته، خوب نبود ذهنیتش تغییر می کرد. پدر که باشی در کتاب ها جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست! بی منت از این غریبگی هایت می گذری تا پدر باشی، پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی...
خاله جون
1 دی 93 19:43
ان شاالله عشقتون همیشه پایدار باشه و درکنار هم باوجود نی نی بهترین روزها رو داشته باشین
مامانی
پاسخ
با دعاهای شما خواهر گلم
خاله افسانه
30 دی 93 10:59
انشالله همیشه شاد و خوشبخت باشید و زیر سایه اشکان خان توپولی بشید
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم