حلماحلما، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

حلما همه زندگیمون

ان شاالله صحیح و سالم به دنیا بیای کنیزی امام حسین (ع) رو بکنی عزیز دلم

مامانی خوش اومدی به زندگیمون

سلام سلاااممممم هزارتا سلامممم به دختر گلمممم. مامانی اول معذرت میخوام واسه تاخیرام.بعد مدتها اومدم وبلاگتو بروز کنم برات بنویسم عشقم. با این تفاوت کهههههههه الان شما تو بغلمییییییییی هووورررااااااااااا اره گل من بدنیا اومدی امروز دقیقا 56روزته همه کسمممم.خداروشکر که هستی واقعا شکر خدا.میخوام برات بگم از شروع دردم‌ تا زایمانم.روز 17اردیبهشت ساعت هول و حوش ساعت 5بعداز ظهر کیسه آبم پاره شد از صبح اون روز حالت فشار داشتم چون به گفته دکترم روغن کرچک خورده بودم که حکم آمپول فشارو داره اما بازم گفتم نهههه مثه اینکه وقت زایمان من نیست!!!تا اینکه ساعت پنج شد و کیسه آبم پاره شد منم خونه مامان جون بودم مامان جون خواب بود صداش کردم...
12 تير 1394

هفته آخر و دیدن روی ماهت

سلام به دختر قشنگم مامانی الان دیگه یه دختر کامل و نازی دلم گرفته بود گفتم بیام برات بنویسم شاید آروم بگیرم.امروز رفتم دکتر چکاپ هفتگی.دیگه صبر من و بابایی واسه دیدنت  لبریز شده.انتظار خیلی سخته خیلییی.داشتم میگفتم خانم دکتر معاینه ام کرد و گفت که هنوز سرت تو لگنم نیومده و بهم تا دوشنبه هفته دیگه مهلت داد گفت تا دوشنبه صبر میکنیم اگه خانوم خانوما دنیا اومد که هیچی اگه نه باید صبح دوشنبه برم سونو و دوباره معاینه بشم تا ببینیم خدا چی میخواد اگه نشه طبیعی زایمان کنم سزارین میشم.مامانی من فقط نگران سلامتی خودتم و بس.مهم نیست من چه جوری زایمان کنم طبیعی یا سزارین.مهم اینه که شما رو صحیح و سالم بغلم بگیرم. الانم ساعت یک ربع به دو شبه....
17 ارديبهشت 1394

هفته سی هفتم

سلام عزیز دلم. گل مامان دیگه اگه خدا بخواد آخرای راهم و منتظر بدنیا اومدنت.ببخش برم به بابایی برسم میخواد بره  بیرون بعدا میام  ویرایش میکنم و بقیه حرفامو میزنم.بوسسسس به گل مامانی
30 فروردين 1394

ماه فروردین

سلام گل مامان.فدای دخترم بشم انقد وقتم کم میاد که نمیرسم بیام یه صفایی به وبلاگت بدم.میخواستم عکس بذارم با گوشی نمیشه بعدا باید با لپتاپ میام هم عکسای داداش مانی رو بذارم هم سیسمونیتو. خوب گلم سال نوتم مبارک البته با تاخیر زیاد مامانی.سال نو شد در حالی که شما تو شکم مامانی بودی.سال تحویل ساعت 2:15 شب بود من و بابایی مشغول کار و تمیز کاری بودیم و یه چشممون به تلویزیون بود و برنامه سال تحویلو میدیدیم دیگه هفت سین چیدم رو زمین به خواسته بابایی و نشستیم تا سال تحویل بشه قرآن خوندم و از خدا سلامتی همه مخصوصا شمارو خواستم عزیز دل.مثه هر سال وقت سال تحویل دلم پر بود به اون یکسال فکر میکردم اشک تو چشمام جمع شد اما سعی کردم خودمو کنترل کنم بابایی ه...
30 فروردين 1394

حرفهای جا مونده واسه گل دخترم

سلاممممم گل مامان خوبی دخترم؟! ببخش چند وقته نت ندارم سرمم حسابی شلوغ بود نشد بیام وبلاگت رو بروز کنم. خوب ماه اسفند کلا سرگرم خرید سیسمونیت و خرده کاری هام گذشت . و بهترین اتفاق اسفند ماه بدنیا اومدن مانی جون پسر دایی امیر بود.مانی روز 26 اسفند ساعت یک ظهر بدنیا اومد.مامانی داداش مانی خیلی شیرین و جیگره من که خیلی دوستش دارم عمه شدن حس خوبیه گل مامان. خوب دیگه جونم برات بگه که سیسمونیت رو آوردیم خونه عزیز دلم و با بابایی و خاله جونی چیدیمشون.فقط حیف که خونمون یه خوابه اس و نشد که واسه دردونه ام اتاق مجزا بچینم شرایطشم جور نشد که خونمون رو عوض کنیم عشق مامان.ان شا الله تا یکی دوسال دیگه خونمون رو بزرگتر میکنیم و اونوقت برات یه اتاق خ...
27 فروردين 1394

هفته 30.تولد حضرت زینب (س) و روز مهندس

سلام عشقم سلام زندگیم سلام نفس مامانی امروز روز تولد حضرت زینب (س) هست مامانی مبارکت باشه عزیزم اسم شما یکی از القاب ایشونه.حلما یکی از القاب حضرت زینب هست به معنای دختر صبور و بردبار. امروز روز مهندس هم هستش مامانی این روز رو به بابایی تبریک گفتیم اینجا هم جا داره به آقای خونه تبریک بگیم ان شا الله تو همه ی مراحل زندگیت موفق باشی عزیزم. راستی ماشالله تو خانواده ما مهندس زیاده.بابایی.دایی حمید.خاله جیگر.شوهر خاله. وپدر جون(پدر بابایی) وان شالله شما هم در آینده به هر رشته و شغلی که علاقه داشتی مشغول بشی و توش موفق بشی و خوب پیشرفت کنی.مامانی من اصلا دوست ندارم شما بزور من کاری رو انجام بدی که بهش علاقه نداری آخه بعضی...
5 اسفند 1393

حرفهای مامانی واسه تک دخترش

سلام سلام  گل دخترم سلام سلام یکی یه دونه ام سلام سلام دردونه ام خوبی مامانی؟ان شا الله همیشههههه خوب باشی ماشالله بهت دختر گلم.پریروز رفتم دکتر گفت ماشالله همه چی خوبه هرچی اوایل بارداری اذیت شدم الان داره عوضش درمیاد دارم لذت با تو بودن رو بیشتر میبرم ماه خونمونی نمیدونی که چقدر لحظه شماری میکنیم بیایی بغلم.به خانم دکتر گفتم هفته هاتو دقیق برام حساب کنه یه کم گمشون کردم گفت دقیقا ۲۹هفته ایی وای گل مامان ۱۱هفته دیگه تمومه با تو بودن با تو تنها بودن.آخه شما الان فقط ماله منی هیچکس دیگه درکت  نمیکنه بابایی تکوناتو میبینه و حس میکنه اما میدونه شما الان فقط ماله منی تا بدنیا بیایی. از دکتر پرسیدم که گل دخترم تا چن...
27 بهمن 1393

مسافرتمون به ملایر

سلامممممممم سلاممممممممم گل دخترم قند و عسلم خوبی مامانی؟ چند روز پیش حسابی مامان رو نگران کردی گلمممممممم تکونات کم شده بود و زیر دل مامانی حسابی درد می کرد رفتم دکتر ضربان قلبتو گرفت گفت همه چی نرماله اما واسه اینکه از نگرانی در بیام سونو نوشت و رفتم انجام دادم گل مامانییی نگو جاتو عوض کرده بودی که من تکونات رو کمتر حس می کردم دکتر گفت چرخیدی به سمت پایین و این نشونه خوبیه برای زایمان طبیعی.گفت ماشالله همه چی خوبه و نگران نباشم.از خانم دکتر پرسیدم اجازه مسافرت بهم میده که گفت اگه با ماشین شخصی میرید میتونی بری به شرطی که هر یکساعت پیاده بشی و راه بری.دیگه با خوشحالی تموم از مطب اومدم بیرون و به بابایی گفتم همه چی خوبه و میت...
15 بهمن 1393

هفته ۲۷

سلام سلااام گل دخترم.یکی یه دونه ام گل گلخونه ام خوبی مامانی؟ آره خوبیییی نمیدونی داری چه دلی میبری از من و بابایی کهههه !!! تکونات شدید شدن کاملا از روی دل مامان مشخص میشه وقتی شروع میکنی دست و پای کوشولوتو تکون دادن  واسم قدر یه دنیا می ارزه.تازه از بیرون با بابایی اومدیم جاتخالی شام رفته بودیم بیرون(وای گلم جات همچینم خالی نبود تو شکم مامانی داشتی دلی از عزا در می آوردی هنچین تکون میخوردی که انگار مامان دوروزه بهت غذا نداده وااایییی خدااااا) شیرینی ماشین خریدنمون بود گل مامان . خداروشکر دوباره ماشین خریدیم بابایی با اونکه خیلی قسط داره بابت خرید خونه اما بازم بخاطر وجود گل دخترش و اینکه مامانی راحت باشه دوباره واسه ما...
4 بهمن 1393