هفته ۲۷
سلام سلااام گل دخترم.یکی یه دونه ام گل گلخونه ام
خوبی مامانی؟ آره خوبیییی نمیدونی داری چه دلی میبری از من و بابایی کهههه !!!
تکونات شدید شدن کاملا از روی دل مامان مشخص میشه وقتی شروع میکنی دست و پای کوشولوتو تکون دادن واسم قدر یه دنیا می ارزه.تازه از بیرون با بابایی اومدیم جاتخالی شام رفته بودیم بیرون(وای گلم جات همچینم خالی نبود تو شکم مامانی داشتی دلی از عزا در می آوردی هنچین تکون میخوردی که انگار مامان دوروزه بهت غذا نداده وااایییی خدااااا) شیرینی ماشین خریدنمون بود گل مامان .
خداروشکر دوباره ماشین خریدیم بابایی با اونکه خیلی قسط داره بابت خرید خونه اما بازم بخاطر وجود گل دخترش و اینکه مامانی راحت باشه دوباره واسه مامان ماشین خرید.دستش درد نکنه واقعا.
گفت بازم این ماشین بنام من میشه بخاطر اینکه واسش حلما گلی آوردم.بازم دست بابایی درد نکنه میدونی این چندمین کادوی مامانه که بابا بهم داده بخاطر اومدن شماااا!!!کم الکی نیست که دخمل گلی آوردم شاهزاده و پری آوردم.
یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداااارررهههه.
امروز بابایی بازم بهم گفت که خداروشکر با وجود تو و بچه ام و خونه و زندگی که دارم و باز هم مامانی رو خوشحال کرد و من هم شکر میکنم بابت همه چی.خدایا ممنونتیم!!!!
راستی اینم بگم که وقتی بابا صدات میکنه غوغا میکنی براش صداشو خوب میشناسی و عکس العمل نشون میدی.
وقتی بابا جونی از سرکار میاد زودی میاد سمتت بهم میگه سمیرا این دخمل هنوز دنیا نیومده دل منو برده هنوز نیومده دلتنگش میشم.
امشب موقع غذا خوردن یه دخمل حدودا دوساله با یه خانواده اومده بودن بابایی نگاهش کرد و با ذوق گفت حلمای منم بدنیا بیاد ببرمش بیرون با چشمای نازش همه جارو نگاه کنه و شیرین بازی در بیاره.
وای که چقدر بابایی دوستت داره و همینطور مننننن مامان سمیرات.